نقل است جوانی نزد شیخ نخودکی آمد و گفت: سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید از شما میخواهم! قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
اگر پوسته تخم مرغي که ترک خورده وجوجه مي خواهد سر از تخم بيرون آورد به شکستن آن کمک کنيد يقين بدانيد پس از مدتي جوجه بيمار خواهد شد؛ بايد جوجه سختي بکشد تا پوسته رابشکند تا سالمتر وقويتر پا به زندگي بگذارد.
بگذاريد فرزندانتان زمين بخورند تا تجربه کنند اينقدر آنها را ياري نکنيد. هيچ وقت نگران شکست هاي فرزندان خود نباشيد، چرا که همان شکست شايد، رهگشاي موفقيت ودرخشش او باشد.
هيچ گاه بار مسئوليت کسي رابه دوش نکشيد. جلوي تحقير شدن او را نگيريد. آسيب هاي او را به جان نخريد. بگذاريد همين فشارها موجب شکوفايي او شوند.
دانه اي که سعي دارد خود را از دل خاک به بيرون بکشد، ازخاک در نياوريد. پيله پروانه اي که خود را با سختي از درون به بيرون مي کشد، پاره نکنيد. پوسته تخم مرغي که جوجه اي سعي دارد آن را بشکافد و بيرون بيايد ، نشکنيد.
چرا که شما دريچه هاي خروج از عالم تاريک وتنگ ورنج آور را به روي آن ها خراب مي کنيد و مانع پيشروي آن ها در مسير رشدشان مي شويد.
گاه تنها تماشا کردن اين صحنه ها کافيست؛ بر خودخواهي هاي خود غلبه کنيم. بر حس مالکيت خود، بر طمع خود، بر زياده خواهي ها وعواطف آسيب رسان خود مسلط شويم. ودريچه هاي خير را به روي تمام موجودات هستي بگشاييم.
روزي حضرت موسي (ع) از خداوند تقاضا مي کند که سري از اسرار را به اونشان دهد. خداوند به حضرت موسي مي فرمايندکه به کنار چشمه اي برود وفقط تماشا کند. حضرت موسي به کنار همان چشمه مي رود. بعد از دقايقي اسب سواري را مي بيند که کنار چشمه آمده تا آب بنوشد، آن فرد يک کيسه پر از طلا همراه خود داشت که بعد از نوشيدن آب فراموش مي کند کيسه طلاي خود را برداردوباخود ببرد.
بعداز مدتي کودکي کنار چشمه مي آيد وآن کيسه طلا را برمي دارد وبا خود مي برد. آن فرد اسب سوار در حين راه متوجه مي شود که کيسه طلاي خودرا که داريي اش بود کنار چشمه جا گذاشته وبه سمت چشمه بازمي گردد. درکنار چشمه پيرمردنابينايي را مي بيندواز او سراغ کيسه خود رامي گيرد. آن پيرمرد درجواب ميگويد که نابيناست ونمي تواند چيزي را ببيند وکيسه اش را نديده است. فرد اسب سوار از شدت عصبانيت پيرمرد رابا شمشيرش مي کشد.